عظیم محمودآبادی عوامل متعددی در شكلگیری جوامع دخیل هستند اما برای دوام یك جامعه همبستگی اجتماعی از اهمیت بسیار بالا و استثنایی برخوردار است؛ عاملی كه هرچند از علل موجبه آن محسوب میشود اما در علل مبقیهاش نیز نقش بیبدیلی را ایفا میكند؛ نقشی كه البته در بزنگاههای حساس، پررنگتر هم میشود. ناصر فكوهی معتقد است كه مولفههای همبستگی اجتماعی ثابت نیستند و در طول دوران دچار تحول میشوند. به باور استاد انسانشناسی دانشكده علوم اجتماعی دانشگاه تهران، بیتوجهی به این تغییر مولفهها میتواند همبستگی اجتماعی را دچار آسیبهای جدی كند. آیا فرمول مشخصی برای سنجش میزان همبستگی اجتماعی در یك جامعه وجود دارد؟ با چه فرمول و مكانیسمی میتوان میزان همبستگی اجتماعی در جامعه را تخمین زد؟ در جامعهشناسی كمّی برای سنجش میزان همبستگی اجتماعی، همچون بسیاری دیگر از سازوكارهای اجتماعی فرمولها و روشهای خاصی برای اندازهگیری وجود دارد. ما در انسانشناسی به این فرمولها باور مطلق نداریم به این دلیل ساده كه جامعهشناسی و روشهای كمّی حتی در جوامع با ساختارهای عقلانی پیشرفته اغلب نمیتوانند به مثابه تنها روشهای مورد اعتماد باشند. حال وقتی به پهنههای فرهنگی و اجتماعی با میزان عقلانی شدن كمتری از لحاظ ساختارهای مدرنیته و مدنیت برسیم كه خود حاصل استعمار و شهری شدنهای شتابزده است و به خصوص زمانی كه در فرهنگی مثل فرهنگ جامعه ایران قرار بگیریم كه رویكرد انسانها بنابر دادههای بسیار متفاوتی در سطح پهنه بهشدت متفاوتند و در یك رویكرد عام نیز افراد رابطهای بهشدت اسطورهای با واقعیت دارند به نظر من مطالعات انسانشناسی و كیفی هستند كه میتوانند به ما كمك كنند تا میزان همبستگی را درك كنیم و نه فرمولهای حاضر و آمادهای كه در همه جوامع قابل پیاده شدن باشند. با وجود این، یكی از نظامهای سنجش كه به صورت كمّی و كیفی مورد اعتماد است و در حقیقت مجموعه بزرگی از شاخصهای تجمیع شده است كه مورد پذیرش اغلب متخصصان علوم اجتماعی است، شاخص توسعه انسانی (HDI) سازمان ملل است كه برای همه كشورها بر اساس دادههای مربوط به بیش از ٨٠ شاخص متفاوت اندازهگیری میشود و موقعیت عمومی توسعه را نشان میدهد. باید توجه داشت كه اكثر مطالعات اجتماعی گویای آن هستند كه همبستگی اجتماعی در یك جامعه با این شاخص خوانایی دارد. در سال ٢٠١٥ ایران در این شاخص، رده ٦٩ از میان ١٨٨ كشور را داشته است و این شاخص گویای بالا رفتن توسعه انسانی در ایران از ٥٧٢/٠ به ٧٧٤/٠ در حد فاصل سالهای ١٩٩٠ تا ٢٠١٥ (تقریبا از ١٣٧٠ تا ١٣٩٥) در یك دوره ٢٥ ساله بوده است. اما باید در نظر داشت كه در ابتدای دوره ایران از جنگ تحمیلی بیرون آمده و شروع سرمایهگذاریهای بزرگ در توسعه را تجربه میكند. افزون بر این وقتی ردههای نخست این شاخص را در نظر میگیریم و كشورهایی را كه بیشترین میزان از همبستگی اجتماعی در آنها دیده میشود، ارقام معنای بسیار بالایی مییابند چنانچه میبینیم نروژ در رده اول، آلمان در رده ٤، سوئد در رده ١٤، ژاپن در رده ١٧ و فنلاند در رده ٢٣ قرار میگیرند. اینجاست كه میبینیم هر اندازه توسعه بالاتری وجود داشته باشد، شانس همبستگی اجتماعی نیز بالاتر است. هر چند ممكن است توسعه بیشتر شكل مادی داشته و در نتیجه ردهبالایی داشته باشد، ولی یك كشور به دلایل اجتماعی و فرهنگی شرایط مناسبی نداشته باشد كه نمونه آن رده ١٠ امریكا در این ردهبندی است. در سال ٢٠١٧ در شاخص معتبر دیگری كه به شاخص پیشرفت همبستگی (Social Progress Index) معروف است در بین ٥٠ كشور، ١٠ كشور اول به ترتیب عبارتند از دانمارك، فنلاند، نروژ، ایسلند، سوییس، كانادا، هلند، سوئد، استرالیا، نیوزیلند، در حالی كه رده امریكا ١٨ است و در آخرین ردهها، مكزیك، كلمبیا و مالزی قرار دارند. این شاخص بیش از هرچیز گویای میزان توسعه پایدار و رابطه آن با رضایت شهروندان است كه به تبع آن میزان همبستگی نیز بالا میرود. اما به هر رو باید در همه موارد با رویكردهای تحلیلی این وضعیتها را ارزیابی مجدد كرد كه در مورد ایران نظرم را خواهم گفت. آیا به نظر شما در یك سال گذشته همبستگی اجتماعی در جامعه ما آسیب بیشتری دیده است؟ در این صورت چه علائم و نشانههایی برای آن وجود دارد؟ پیش از آنكه درباره یك سال خاص صحبت كنیم، باید بگوییم فراتر از گفتمانهای سیاسی ایدئولوژیك كه همیشه از گذشته تصویری طلایی داده و موقعیت كنونی را در بدترین وضعیتش توصیف میكنند، موقعیت ایران را اگر به طور میانگین (چه زمانی و چه جغرافیایی) و در دورانی طولانی (مثلا ٥٠ ساله) در نظر بگیریم، باید بگوییم كه ما وضعیت نسبتا بهتری پیدا كردهایم. تعداد و كیفیت دانشجویان با تمام مشكلات موجود بالاتر است، جوانان با استعدادتر و بیشتری در بازار كار و در سطح كشور به فعالیتهای مدنی و دولتی و غیره مشغول هستند، زنان بیشماری در همه نقاط كشور در عرصههای مختلف حضور دارند و... مقایسهای ساده میان فرضا تعداد گالریهای هنرهای تجسمی، تعداد نویسندگان، مترجمان، اساتید در همه رشتهها و غیره با نیم قرن پیش نشان میدهد كه وضعیت نسبتا بهتر شده است. اما این یك روی سكه است و با كنار گذاشتن رویكردهای سیاه و سفید دیدن موقعیت باید گفت این سكه، روی دیگری هم دارد؛ اینكه با بهتر شدن وضعیت عمومی، میزان انتظارات و تقاضای اجتماعی برای آزادی بیان، فضای سیاسی مناسب، آزادی در سبك زندگی و غیره نیز بسیار بسیار بیشتر شده اما ما با پاسخ دادن و تامین این تقاضا بسیار از وضعیت قابل قبول فاصله داریم. از این رو این دو موقعیت در رابطه با هم معنا میدهند و نه به صورت مطلق. معنای این سخن آن است كه ما باید دیفرانسیل و تفاوت میان تقاضای اجتماعی و موقعیت واقعی را در نظر بگیریم و نه صرفا یكی از این دو را. با این توضیح به نظر من در طول یك دوره بیست ساله دیفرانسیل نارضایتی و فروپاشی اجتماعی و همبستگی مدنی بهشدت افزایش یافته است و این را نتیجه مستقیم سیاستهای اعمال شده نئولیبرالی دولتهای مبتنی بر رانت خواری از آغاز دهه ١٣٧٠ در ایران میدانم؛ دولتهایی كه در همراهی با خود تداوم فشارهای اجتماعی و مدیریت فرهنگی آمرانه و بدون درك تغییرات جامعه را داشته و نتیجه همان است كه میبینیم یعنی وضعیت آنومی اجتماعی بسیار وخیم كه در سال گذشته نیز به نظر من بدتر شده است و در حال حاضر نیز روند نزولی دارد، زیرا اولا موقعیت بینالمللی به دلایل متفاوت ما را در شرایط مشكلتری قرار داده، ثانیا سیاستهای داخلی اقتصادی همچنان بر پایه نئولیبرالیسم و گریز از سرمایهداری اجتماعی به سود سرمایهداری مالی و رانتخواری انجام میشود. ثالثا، سیاستهای فرهنگی همچنان آمرانه و بر اساس ممنوعیتهای غیرموثر قرار دارند كه هر روز بر تعداد ناراضیان و فشار آنها میافزایند كه نمونه بارز آن را میتوان در شبكههای اجتماعی مشاهده كرد. در این موقعیت اگر كسی انتظار بهبود داشته باشد یعنی هیچ چیز از مبانی علوم اقتصادی و اجتماعی و سیاسی نمیداند. عوامل موثر در وقوع این مساله را چطور صورتبندی میكنید؟ به تعبیر دیگر چه مسائلی در كاهش همبستگی اجتماعی دخیل هستند و سهم هر كدام از این عوامل را چقدر میدانید؟ مثلا سیاستهایی كه از سوی متولیان امور به كار میرود، نقش خود جامعه و نهادهای نسبتا مدنی، میزان آگاهی اجتماعی، نوع فعالیت رسانهها، وسعت یافتن شبكههای اجتماعی مجازی، نحوه مواجهه قدرتهای جهانی با كشور ما و نقض معاهدات بینالمللی و... هر كدام را چقدر در این مساله موثر میدانید؟ همه این عوامل موثر بودهاند اما من در آنها نوعی اولویتبندی میكنم. به نظرم بیشترین تاثیر و نقش منفی را باید در سیاستهای نادرست مسوولان جُست كه سالها است متخصصان دلسوز نسبت به آنها هشدار میدهند اما گوش شنوایی در كار نیست. سالها است ما میگوییم یك كشور با ٨٠ درصد جمعیت شهری، با بیش از ده شهر میلیونی و صدها شهر بزرگ، با ٥ میلیون دانشجوی مشغول به تحصیل و میلیونها دانشجوی فارغالتحصیل، كشوری بهشدت جوان و نیازمند داشتن چشمانداز برای آینده شان، یك كشور با این همه تفاوتهای فرهنگی از هر نوعش و این همه سبكهای زندگی و سلایق متفاوت را نمیتوان مثل یك روستای ٥٠ خانواری اداره كرد. اما در همچنان بر روی همان پاشنه میچرخد و مسوولان از لحاظ اقتصادی یك سیاست رانتخواری و نولیبرالیسم را در یك كشور بهشدت ثروتمند پیش میبرند به صورتی كه ما با ٨٠ میلیون جمعیت كه رقم اندكی به نسبت پهنه سرزمینی و ثروتمندمان است، هنوز در تامین نیازهای اولیه (غذا و مسكن و بهداشت ارزان و فراوان) مساله داریم؛ از لحاظ سیاسی و فرهنگی نیز اصولا فكری نمیشود و گروهی معتقدند كه سبك زندگی خود را میتوانند به همه تحمیل كنند و چون این امرناممكن است، دایما گروهی از مردم را به سوی افزایش لایههای زندگی زیرزمینی میرانند، كه البته تبعات بیشمار و آسیبهای اجتماعی بسیار زیادی دارد. این در آنچه مربوط به مسوولیت دولتها است. در مقایسه با این، مسوولیت در رده دوم، به مردم مربوط میشود، البته در میزانی بسیار كمتر. اما به هر رو این یك واقعیت است. برخی از مردم ما و البته نه خوشبختانه همه آنها، فاقد رویكردهای مدنی و پختگی كافی برای درك شرایط موجود داخلی و خارجی كشور هستند و همین باعث میشود اغلب به جای رسیدن به راهحلهای واقعی و تصمیمگیریهای درست، تن به خیالپروری، خود بزرگ بینیهای بیربط یا احساس حقارتهای بیجا بدهند و به جای عقلانیت به سراغ اسطورههای قدیم و جدید بروند. البته حتی در مورد مردم نیز به نظر من مسوولیت ما دانشگاهیان، روشنفكران و نخبگان به طور كلی بیشتر است. دلیل این امر آن است كه ما از موقعیتهای بیشتری برای دسترسی به اطلاعات و ابزارهای بیشتری برای تحلیل این اطلاعات برخوردارهستیم. امروز میبینیم گاهی در بین برخی از مردم كوچه و بازار در جنایتكارانی مثل ترامپ، بولتون، هسپل (رییس جدید سیا) یا پمپئو (رییس پیشین و وزیر امور خارجه جدید امریكا) و حتی در سیاستمدار فاسد و جنایتكاری مثل نتانیاهو كه تقریبا همه آنها در كشورهای خودشان نیز بهشدت منفور هستند و زیر طیف بزرگی از اتهامات از فساد اقتصادی تا فساد جنسی و تمایل به جنگ طلبی برای منافع شخصی هستند، نوعی راهحل میبینند. برخی از مردم كوچه و بازار در چنین شخصیتهایی برای خودشان اسطورهای درست میكنند كه مثلا اینها میتوانند در همكاری با ایرانیان مخالف حاكمیت، آیندهای بهتر برای ایران بسازند و البته روشن است كه میتوان این باورها را به حساب نادانی و عدم شناخت آنها از ایران و جهان و تاریخ این كشور و مناسبات بینالمللی گذاشت. اما وقتی میبینیم برخی از دانشگاهیان و روشنفكران ما هم در همین حد بحث میكنند و سطح تحلیلیشان در همین باورها متوقف میشود، این یعنی عمق فاجعه. حتی متاسفانه وقتی به گروهی از دانشجویان میرسیم و بعضی از حركات آنها را مشاهده میكنیم از این هم ناامیدتر میشویم كه چطور ذهنیتهای خلاقی كه باید منتقد و عقلانی باشند، اینقدر كلیشهای و سطحی هستند. بدینترتیب گاه شاید این به ذهن برسد كه بگوییم متاسفانه معنای این روندها آن است كه با هر حاكمیتی و با هر سیاستی وضعیت ما بهشدت شكننده است و باید دهها سال كار كنیم تا شاید امیدی به بهبود آن داشته باشم. و در نهایت در آخرین رده در ایجاد وضعیت كنونی، من موقعیت ژئوپولتیك و دخالت بیرونی را میگذارم. دلیل این بحث من آن نیست كه دخالتهای بیرونی كم بودهاند درست به عكس در طول ٤٠ سالی كه از انقلاب میگذرد همواره ما شاهد تلاشهایی برای این دخالتها بودهایم و در سی سالی هم كه به انقلاب منتهی شد، باز هم ما این دخالتها را در بالاترین میزان یعنی در حد تغییر رژیم و كودتا داشتهایم. مساله این نیست كه دخالتهای بیرونی از سوی قدرتهای بزرگ كم بوده یا تاثیر نداشتهاند اما وضعیت ما در سالهای اخیر به این دلیل به سوی حاد شدن نرفته است كه دخالتها همیشه و از هر زمان بیشتر در دوره جنگ انجام میشد. ولی همه میدانیم كه انسجام و همبستگی اجتماعی مردم ما در آن زمان بسیار بالاتر از امروز بود. حال چه باید نتیجه گرفت؟ این نتیجه احمقانه و مورد پسند امریكا و اسراییل را كه باید جنگی دیگر آغاز شود تا ما به انسجام برسیم؟ هرگز! زیرا این جنگ برای ما یعنی تخریب ٣٠ سال تلاش و كوشش همه مردم ایران برای ساختن گروهی از دستاوردها كه هر چند برخی اندیشه متحجر، تندرو و رادیكال میخواهد آنها را بیارزش نشان دهد ولی با اندكی عقلانیت میتوان به سهولت ارزش این دستاوردها را شناخت. اینكه باید دستاوردهای بسیار بیشتری میداشتیم یا باید داشته باشیم بحثی دیگر است كه من صد در صد با آن موافق هستم و هر روز برای آن تلاش میكنم. اما درس تاریخ آن است كه هرگز با تخریب گذشته نمیتوان آینده بهتر ساخت. نقد گذشته با تخریب گذشته متفاوت است. این چیزی است كه ما از مدرنیته درك نكردهایم و برای همین، صد سال است پشت در مدرنیته درجا میزنیم. آیا مولفههای همبستگی اجتماعی در طول زمان تغییر میكنند یا همچنان ثابت هستند؟ برای نمونه تفاوتهای مشهودی كه بین سبك زندگی در جامعه در حال تشدید شدن است به نظر میرسد تا حد قابل توجهی بر میزان همبستگی اجتماعی تاثیر گذاشته است. البته اگر اساسا مقوله سبك زندگی را از جمله مولفههای موثر در همبستگی اجتماعی بتوانیم قلمداد كنیم. نظر شما چیست؟ بدون شك چنین است یعنی مولفههای همبستگی اجتماعی با گذشت زمان یا تغییر وضعیت زندگی ما، با تغییر فناوریها و سبكهای زندگی، با دگرگون شدن روابط اجتماعی، سیاسی و اقتصادی دایما در حال تغییر هستند. اما میتوانیم از گروهی از عوامل ثابت یا نسبتا ثابت كه به همبستگی اجتماعی كمك میكنند به مثابه اصول این همبستگی نام ببریم و سپس ببینیم با تحولات مزبور چگونه این عوامل تغییر میكنند. از مهمترین مولفههای ثابت همبستگی اجتماعی این است كه هر جامعهای و همه كنشگران آن باید بدانند كه نمیتوانند هویتی از آن خود داشته باشند مگر آنكه هویتهای دیگر را به رسمیت شمرده و برای همه در چارچوب قوانین و شؤون اجتماعی احترام قائل باشند. «خود» معنایی ندارد مگر آنكه بتوان با «دیگری» مبادله فرهنگی و اجتماعی داشته باشد. در مبادلات اجتماعی، گفتوگوها، داد و ستدها، ارتباطات میان خود و دیگری است كه هر دو آنها ساخته میشوند؛ به معنای دیگر ما با نفی «دیگری» یا بهتر بگوییم «دیگری»ها بیشتر از آنكه از به وجود آمدن آن «دیگری» جلوگیری كنیم - و گاه آن را تقویت میكنیم- امكان ایجاد هویت خود را از میان میبریم. اگر تنها همین اصل اساسی را درك كنیم خواهیم فهمید كه دیگری دیگر زیستن، تفاوت و اختلاف در چارچوبهای حفظ هنجارهای اجتماعی همان اندازه برای یك زندگی مطلوب لازم است كه داشتن راه، روشها و سبكهای خاص زندگی برای خود. حال اینكه بپرسیم آیا شاخصهای انسجام تغییر میكند یا نه، باید گفت بدون شك همینطور است به این دلیل كه همهچیز در زندگی ما به صورت فردی و گروهی تغییر میكند. چه كسی را میشناسید كه خودش و دوستان و نزدیكانش امروز درست مثل ده یا بیست سال پیش زندگی كنند؟ حال بیاییم رابطه یك نسل با نسل پیشین یا چند نسل پیشتر را بررسی كنیم. زمانهایی كه تغییر میكنند، مكانهایی كه تغییر میكنند، همهچیز را به سوی تحول میبرند. آیا میتوان ادعا كرد امروز كه ما در یك جامعه ٨٠ در صد شهری زندگی میكنیم همان وضعیتی را داریم كه شصت سال پیش در یك جامعه ٨٠ درصد روستایی؟ آیا زندگی در یك شهر چند میلیونی میتواند به همان صورتی باشد كه زندگی در یك روستای دویست یا سیصد نفره؟ اگر دست از خیالبافیهای بیهوده برداریم پاسخ این پرسشها بدیهی است. بنابراین باید در هر زمان و مكان و موقعیتی، همه دادههای آنها را گرد آورد و بر آن اساس شاخصهایی برای انسجام اجتماعی تعریف كرد. سادهترین راه اینكه انتخابهایمان درست است یا نه، این است كه ببینیم آیا اكثریت - و تا چه حد از اكثریت جامعه- از وضعیت موجود راضیاند و تا چه اندازه نسبت به آینده چشماندازهای روشن دارند؟ اینها را لازم نیست از مردم بپرسیم؛ اینكه چقدر آدمها به محله، شهر و كشور خود وفادارند و آن را ترك نمیكنند؟ اینكه چقدر به هم و به مسوولان اعتماد دارند؟ اینكه چقدر در فكر ساختن خانواده، آوردن فرزند و اندیشیدن به آینده اقتصادی، اجتماعی و سیاسی كشور هستند، نشان میدهد كه سطح اعتماد اجتماعی در كجا قرار دارد. وقتی در كشوری با هزاران سال پیشینه تمدنی میبینیم كه سادهترین مسائل مثل سبك و سیاق زندگی خصوصی مردم، یا هویتهای قومی و محلی و ویژگیهای این و آن گروه اجتماعی بر اساس زور تعیین شده و آمرین حرف اول و آخر را در روابط میان كنشگران میزنند، تردید نداشته باشیم وضعیت انسجام اجتماعیمان بسیار نامطلوب است. در حال حاضر كدام مولفهها در نسبت با همبستگی اجتماعی مورد تغییر یا تردید قرار گرفتهاند و جای خود را به چه مولفههای جدیدی دادهاند؟ بسیاری از مولفهها تغییر كردهاند و البته نخستین آنها مولفه سبك زندگی است؛ دهها سال است كه چند گروه با سبك زندگی خاصی كه حتی در میان خود و فرزندانشان لزوما رایج نیست - ولی تظاهر میكنند چنین است - تمایل دارند این سبك زندگی را در خصوصیترین روندهای حیات مردم به آنها تحمیل كنند. این گروهها مایلند برای همه از جمله پدر و مادرها تعیین كنند كه چطور باید فرزندانشان را تربیت كنند. مایلند به هر كسی بگویند در زندگی روزمرهاش چه باید بكند و چه نكند و این ربطی به مسائل دینی، اخلاقی و سیاسی ندارد. این صرفا یك باور ناآگاهانه است كه از نظامهای غیردینی ریشه گرفته و با رویكردی آمرانه تلاش میشود كه به یك پهنه فرهنگی و اجتماعی كه نه میتواند آن را بپذیرد و نه پذیرفته است تحمیل شود. نتیجه آن هم این است كه هزینههای بسیار زیادی را برای همه به وجود آورده است؛ . شكل گرفتن دروغگویی، ریا، ظاهرسازی و به وجود آمدن یك زندگی زیرزمینی در كنار زندگی ظاهری افراد. مولفه دیگر به رسمیت شناختن تغییرات جامعه و ایجاد حقوقی است كه این تغییرات در قالب تقاضاهای جدید اجتماعی ایجاد كردهاند. جامعه ایران امروز بهشدت به اجتماعی شدن زنان رسیده است. این جامعه بهشدت جوان و تحصیلكرده است و این وضعیت تقاضاهایی ایجاد میكند مثل تقاضا برای شكوفایی اقتصادی تا زنان بتوانند وارد بازار كار شوند و اینكه جوانان بتوانند شغلی یافته و خانوادهای تشكیل دهند. باسواد و تحصیلكرده بودن، تقاضای آزادی و برخورداری از محصولات فرهنگی، داشتن عرصه برای خلاقیت را بالا میبرد. ما نمیتوانیم در كشوری كه شاید امروز نزدیك به ده میلیون تحصیلكرده دانشگاهی در ردههای مختلف دارد كه بخش بزرگی از جمعیت فعال آن را تشكیل میدهند، به گونهای برخورد كنیم كه گویی با افرادی نادان و نوسواد سروكار داریم. مولفه سوم در میان تعداد زیادی مولفه دیگر، نیز بحث اقتصاد است. ما یك كشور ثروتمند هستیم؛ میلیاردها دلار ثروت نفتی و گازی و منابع طبیعی و زمینهای حاصلخیز و موقعیتهای گردشگری و ژئوپولتیك و غیره داریم، نیروی جوان و تحصیلكردهای داریم كه در ایران هستند و بسیاری دیگر در خارج هستند، اما هنوز كاملا جذب سیستمهای غیرایرانی نشده و آماده كار و كوشش در كشور هستند. ما باید با پیش گرفتن یك سیاست اقتصادی انسانمحور و نه پولمحور و با كاهش شدید فقر و تلاش برای مهار آن بتوانیم به نیازهای اقتصادی این گروههای بزرگ پاسخ دهیم در غیر این صورت باید خود را برای تنشهایی بزرگ و بزرگتر آماده كنیم كه به سود هیچ كسی نخواهد بود. بسیاری از مولفهها تغییر كردهاند و البته نخستین آنها مولفه سبك زندگی است؛ دهها سال است كه چند گروه با سبك زندگی خاصی كه حتی در میان خود و فرزندانشان لزوما رایج نیست - ولی تظاهر میكنند چنین است - تمایل دارند این سبك زندگی را در خصوصیترین روندهای حیات مردم به آنها تحمیل كنند. این گروهها مایلند برای همه از جمله پدر و مادرها تعیین كنند كه چطور باید فرزندانشان را تربیت كنند. مایلند به هر كسی بگویند در زندگی روزمرهاش چه باید بكند و چه نكند و این ربطی به مسائل دینی، اخلاقی و سیاسی ندارد. این صرفا یك باور ناآگاهانه است كه از نظامهای غیردینی ریشه گرفته و با رویكردی آمرانه تلاش میشود كه به یك پهنه فرهنگی و اجتماعی كه نه میتواند آن را بپذیرد و نه پذیرفته است تحمیل شود.
نظرات